-
انسان آزاد نیست!
پنجشنبه 10 فروردین 1396 21:37
انسان آزاد نیست! چه کسی گفته است انسان آزاد است؟ حتی این میلهای عجیب و غریب من هم آزادیام را سلب میکنند. میل به دیده شدن، میل به خوانده شدن، میل به مورد توجه واقع شدن، میل به دوست داشته شدن، ... همه اینها آزادی مرا سلب میکنند. پس من در کجا و در کدام جهان میتوانم خودم باشم؟ کجا میتوانم در هر لحظه خود واقعیام را...
-
قلبم را هم خانه تکانی کردم
چهارشنبه 2 فروردین 1396 23:31
یکی از مطالبی که از سایت گیس گلابتون دریافت کردم، پاکسازی روح است. نکته اصلی در این بحث بخشش و کنار گذاشتن کینههاست، حتی کنار گذاشتن خاطرات بد. من به این کار خیلی احتیاج داشتم. دبی فورد هم کتابی داردبا عنوان پاکسازی آگاهی و احتمالا یکی از منابع الهام گیس گلابتون هم بوده است. قبل سال این کتاب را خریده بودم. روز 29...
-
مگه سال تحویل شد؟
دوشنبه 30 اسفند 1395 23:20
یکی دو روز قبل سال تحویل بود که از ذهنم گذشت تحویل سال هم اصلا واقعه مهمی نیست. تحویل سال شمسی با میلادی و قمری چه فرقی دارد که یکی را انقدر ارج مینهیم و ان دودیگر را نه. حتی نمیخواستم ساعت تحویل سال را بدانم. روز 29 اسفند در یکی از پستهای اینستاگرام دیدم که لحظه تحویل ساعت 2 ظهر است. از دیدن این خبر اصلا خوشحال...
-
درس تلخ سال 1395
دوشنبه 30 اسفند 1395 20:21
نوشتن در وبلاگ تجربه خاصی است و آرامش خاصی به نگارنده میدهد. امروز روز آخر سال 1395 است. خوشحالم که این سال نحس و نفرتانگیز دارد تمام میشود. سالی که با دوستی با یک مادر فولادزره شروع شد با همخانگی با او ادامه پیدا کرد و با کینهتوزی و حمله یکطرفه او و به خاک نشاندن من به پایان رسید. حجم عظیم دردی را که در این ماه...
-
فیلم جولی و جولیا
یکشنبه 29 اسفند 1395 20:32
فیلم جولی و جولیا ساخته سال 2009 به کارگردانی نورا افرون را دیدم. بازیگر نقش اول این فیلم مریل استریپ بود. عاشق مریل استریپ هستم. در این فیلم هم بازی بسیار زیبایی داشت. او برای بازی در این فیلم نامزد جایزه اسکار هم شده بود اما برنده نشد. البته جایزه گلدن گلاب را برای بازی نقش اول زن برد. داستان بسیار مثبت و زیبایی...
-
ضربه فنی آخر سال
شنبه 28 اسفند 1395 20:27
روزهای آخر سال 95 حسابی از خجالتم درآمدند. بدترین ضربهای که میتوان به کسی زد هدفگرفتن آبروی او است در شرایطی که او دفاعی از خود نداشته باشم. آن روزها که با آن عفریته دوستی میکردم و از دوستی خود سرخوش بودم و فکر میکردم بهترین دوست دنیا را پیدا کردم – دیوانهکننده است – هرگز هرگز تصور نمیکردم که روزی او بیدلیل،...
-
رویارویی با واقعیت
پنجشنبه 19 اسفند 1395 17:47
یک کار اشتباه کردم؛ از محل کار باهاش تماس گرفتم بعد از مدتها. انقدر مکالمه را کش داد تا اینکه مجبور شدم قطع کنم. لحن صحبتم خوب نبود و جلوی همکارم بد شد. الان داغم. بسیار داغ و خشمگین و ناراحت. فرو رفته در تنهایی واقعی. بغض قدیمی قویتر میشود. میخواهم بیرون بروم و کتاب بخرم. البته خود تماس اشتباه نبود. روبهرو شدن با...
-
حرفهای 19 اسفند
پنجشنبه 19 اسفند 1395 16:17
چند روز گذشته حسابی غرق خواندن مطالب خانم دکتر بودم. شیرین مینویسد و دوست ندارم خواندنش را رها کنم. برای تمام کردن مطالعه مطالب سایت عجله دارم. کاش برای نوشتن پایاننامه هم انقدر عجله داشتم. کاش همینجوری روی نوشتن آن قفل میشدم. این روزها مدام به خودم، به آینده و به برنامههام فکر میکنم. به اتمام پایاننامه فکر...
-
اهداف من در سال 96
سهشنبه 17 اسفند 1395 15:00
من امروز سال 95 رو ماه به ماه بررسی کردم. متاسفانه دستاورد قابل توجهی در این سال نداشتم. شاید بدون اغراق بتونم بگم یک موجود نیمهمرده بودم. اما میخوام در سال 96 در آخر هر ماه دستاورد ملموسی داشته باشم و به اهدافم برسم. 1. تالیف و یک مقاله علمی پژوهشی از پایاننامه دکتری تا پایان اردیبهشت 95 و اقدام برای چاپ آن. 2....
-
بررسی سال 95
سهشنبه 17 اسفند 1395 14:22
فروردین: تا جایی که یادم هست در خانه بودم و فیلم ایرانی دیدم حدود 23 فیلم. یادم نمیاد تهران رفته باشم. ولی انگار در روزهای آخر سری به خانه مامان ج و خاله م زدم. روز 14 فرودین را خوب یادم هست که شنبه بود و من به دکتر ر مراجعه کردم. آخر فروردین ز برای اقامت به خانه من آمد. اردیبهشت: همچنان سرگرم دارو درمانی بودم. ز حضور...
-
بیحوصلگی 16 اسفند
دوشنبه 16 اسفند 1395 15:32
ساعت 11 رسیدم دانشگاه؛ دو روزه که اصلا حوصله کار ندارم. سایت گیس گلابتون رو میخونم. اون رو هم افتان و خیزان. بابا برایم 300 تومن واریز کرد. محل کار هم اضافه حقوقم را واریز کردند. شاید باید آنچه از سایت گیس گلابتون و از کتابهای انگیزشی دیگر خواندم را بهکار بندم و تمرینات را انجام دهم. شاید اوضاع بهتر شود. آقای ش...
-
روایت عصر ۱۵ اسفند
یکشنبه 15 اسفند 1395 23:01
به خانه که برگشتم دیدم یاس خونه نیست، ناراحت شدم چون تنقلات خریده بودم تا باهم بخوریم. چراغ رو روشن کردم و نور به اتاق او افتاد، بهنظرم آمد که زیادی مرتب وخلوت است، کیفش مثل قبل روی زمین نبود. حدس زدم که وسایلش را جمع کرده و رفته تا شاید بعد از تعطیلات. داخل کابینت بزرگی که جای چمدانش بود را نگاه کردم و دیدم جای...
-
از تفکر پادگانی تا زندگی در حال
یکشنبه 15 اسفند 1395 16:14
گاهی فکر میکنم یکجور تفکر پادگانی در ذهن من نهادینه شده است. با اینکه از تحت قانون و باید و نباید بودن بیزارم و از هرگونه رهایی و یلهگی استقبال میکنم اما گاهی قوانینی برای خودم وضع میکنم. در روزهاو ماههای اخیر سعی میکردم هیچ هزینه غیرضروریای نداشته باشم. آرزو میکردم که ای کاش به هیچ خوردنیای هم نیاز نداشتم....
-
روایت طوفان اسفند 95
یکشنبه 15 اسفند 1395 15:53
دوست دارم به طور مرتب اینجا درباره زندگی و افکارم بنویسم. واقعیت اینه که من هم مثل همه دوست دارم مورد توجه باشم و مخاطب و خواننده داشته باشم. نمیدونم اصلا در این روزگار با وجود اینستاگرام و کانال های تلگرام دیگر کسی سری به وبلاگها میزنه یا نه. بهرحال من فکر میکنم نوشتن در جایی که مخاطبی ممکنه داشته باشی تا جایی که...
-
حرفهای 14 اسفند
شنبه 14 اسفند 1395 14:50
تو وبلاگ ثبت شده که پست قبل رو 7 نفر خوندن. انگار نوشتن تو وبلاگ از نوشتن توی دفتر شخصی حال آدم رو بهتر میکنه چون حس میکنی دستکم افرادی هرچند محدود حرفهاتو میخونن. صبح بیدار شدم با فکر اینکه از امروز ف تنها نیست. البته روزهایی هم که تنها بود فرقی برای من نداشت. در واقع هیچ فرقی نداشت و حتی شاید بدتر بود. حضورش...
-
نیمسال گذشت
جمعه 13 اسفند 1395 23:59
من هنوز هستم... افتان و خیزان... خسته... بغضآلود... دلتنگ... کمی نوشتمش... به فکر جابهجایی افتادم و از نوشتن باز ماندم. بغض دارم. دلتنگم! بسیار دلتنگ! 10 روز گذشته بسیار بد و سخت گذشت. پدیدههای تازهای دیدم. فهمیدم که در این دنیا خودم هستم و خودم! من واقعا بریدم! هنوز هم چندان انرژی ندارم. هنوز بغضی دارم که به...
-
یک جفت ماگ عاشقانه و کیک رِدوِلوِت
جمعه 29 بهمن 1395 21:22
واقعیت این است که برای زندگی خوب و خوش باید تلاش و برنامهریزی کنیم. باید برای خوشیها طرح بریزیم و اقدام کنیم. با کنج خانه نشستن و آرزو کردن شرایط تغییری نمیکند. چند سال بود که دوست داشتم برای تولد خاله کنارش باشم اما هر بار نمیشد و تهران نبودم و به خودم وعده سال بعد را میدادم. امسال داشت همان اتفاق میافتاد. اما...
-
روز خوش بهمنی
جمعه 1 بهمن 1395 23:40
«جمعه» ساعت ۹:۳۰ صبح، در حالی که هنوز تو رتخت خواب بودم، ف پیام داد که اگر میتوانم به دیدارش بروم، استقبال کردم و قرار شد ۲ ساعت بعد همدیگر را ببینیم. تا صبحانه بخورم و آماده شوم دیر شد و در زمانی که پیشبینی کرده بودم نتوانستم از خانه بیرون بروم. سه تا تاکسی عوض کردم و کلی کرایه دادم تا رسیدم سر خیابان مقصد. بین...
-
تلقین مثبت
دوشنبه 13 دی 1395 18:20
یکهو شرایط بهطرز شگفت آوری عوض میشه! همه چیز عالی میشه! من با یه سیتیزن ازدواج میکنم و میرم! یا یه ازدواج خوب در همین طرف! همه چیز تاپ! مالی - عاطفی - ... - فکری.... خوب اون آدم کجاست؟ ای اتفاق خوب یکهو! بیا! بیا! خدایا اگر هستی بگو چیکار کنم؟ چرا انقدر زندگیم تلخه!؟ چرا این تنهایی چسبیده به من؟...
-
هذیان
دوشنبه 13 دی 1395 18:09
پس کجان اون روابط پرشور و حال...؟ پس کجان اون عشق و عاشقیها...؟ عشق من کجایی...؟ دارم پیر میشم عشقم... بیا و بذار با هم عشق رو تجربه کنیم... همش با خودم میگم دیگه بسه... میگم همه چیز و همه کس رو میذارم کنار... میرم سراغ کار... کار و کار... میخونم مینویسم... مینویسمش... خستم... اون وسط گیجم... گیج میزنم... قرار بود...
-
مدهوش
شنبه 20 آذر 1395 23:00
ف را که دیدم همان وسط ولو شدم و تا وقتی که عازم رفتن سر تمرین شویم همانطور دراز کشیده بودم. خیلی خسته بودم. کمکم برخاستم و آماده شدیم. به خانه د رفتیم. خوشحال بودم که دارم با جمع جدیدی آشنا میشوم. بعد از چند دقیقه دوست د هم آمد. صحبتمان گرم شده بود. از فلسفه و هنر و دین و تناسخ و... . جونم میره برای این بحثها....
-
یک روز و پنج دیدار
شنبه 20 آذر 1395 23:00
«شنبه» ساعت ۹:۳۰ از خانه آمدم. ۱۰:۳۰ به دندان پزشکی رسیدم. کارم که تمام شد سراغ دکتر ت را گرفتم که گفتند ساعت ۲ خواهد آمد. از مرکز بیرون آمدم. تصمیم گرفتم به ساختمان شماره۱۷ بروم. پیاده روی خیابان ولیعصر را با سرعت به سمت جنوب طی کردم. سوار اتوبوس شدم و ظهر در واحد ۱۵ بودم. ث نبود. ص گفت ث از صبح نیامده! از او...
-
کوهسار زیبا و پیتزای خوشطعم
جمعه 19 آذر 1395 23:50
«جمعه» صبح 11/45 متروی صادقیه بودم. تا برای اولین بار میم رو ببینم. از درب شمالی بیرون رفتم و از دور دیدمش. قد کوتاهی داشت. سوار ماشینش شدیم. 206 بود. رفت سمت کوهسار. هوا سرد ولی دلچسب بود. بار اولی بود که کوهسار میرفتم. قلیون کشیدیم. عاشق قلیونم. عاااااشق؛ آن هم در آن هوای سرد، زیر آلاچیقهای کاورشده، با منظره...
-
دمی با ساکن دل
پنجشنبه 18 آذر 1395 23:27
« پنجشنبه » وقتی رسیدم تهران هوا تاریک شده بود. قرار بود اول ف را ببینم و بعد به خانه بروم. از سر خیابان آمد دنبالم؛ یک ساعتی با هم گپ زدیم و شوخی کردیم . برایم از چین سوغاتی آورده بود؛ دو تا کرم مو و یک عطر بسیار زیبا و خوشبو! بعد برایم آژانس گرفت و رفتم خانه... از دیدنش سراسر شوق و ذوق میشوم و انرژی میگیرم....
-
سراب آدمها
سهشنبه 16 آذر 1395 15:57
چقدر بعضی آدما منفیاند! در نگاه اول اصلا نمیتونی متوجه بشی! همه چیز پشت یه لبخند و رفتار محبت آمیز مخفی میشه. اما هر چه بیشتر پیش بری میبینی انگار دیگه حالت خوب نیست. انگار دیگه اون آدم حالتو خوب نمیکنه. نه تنها خوب نمیکنه بلکه بد میکنه. احساس فشار میکنی. احساس خفگی میکنی... وقتی دیدمش یاد اون آدم سراسر سیاه و منفی...
-
کلافم
دوشنبه 15 آذر 1395 17:46
امروز واقعا کلافم! سی سال زندگی ای که همچنان ادامه داره و معلوم نیست به کدوم سمت میره...
-
ف!
یکشنبه 14 آذر 1395 20:25
ف! دلتنگتم! بقدر بغضی که در هر لحظه آماده ترکیدنه! به دومین سالگرد نزدیک میشیم و من تو رو فقط در قلبم دارم. هیچوقت فراموش نمیشی! اشکهایی که همیشه با یادت بر گونه و جانم جاری میشودگواهند که هنوز هستی... فقط هر گاه، آن ف که از آن من است را بیابم آرام میگیرم! ف ی من! با تک تک سلولهایم بودنت را میطلبم!
-
یار من
یکشنبه 14 آذر 1395 18:24
از دیروز میخوام ریز به ریز ویژگی های یارم رو بنویسم ولی مثل یه تکلیف سخت پشت گوش میندازم. انگار روم نمیشه! انگار نگران قضاوت کسی باشم!چقدر سخته که یک عمر مدام نگران باشی، نگران دیگران، دیگران، دیگران! پس کی خودم؟ پس کی خودمون؟ پس کی برای خودم زندگی کنم؟ کجا برای خودم زندگی کنم؟ * یار من شباهت زیادی به ف دارد! در واقع...
-
حماقت
یکشنبه 14 آذر 1395 17:03
احمق نبودن نعمتی است ارزشمند! چون به نظرم آدم احمق هیچوقت به حماقت خودش آگاهی پیدا نمیکند و بنابراین راه برونرفتی از این وضعیت ندارد. فکر میکنم خودم آدم احمقی نیستم یا دست کم الان دوز حماقتم خیلی کم شده. امیدوارم هیچ تفکر یا عمل احمقانهای مرتکب نشوم. برخی حماقتها جبرانناپذیر است. مثل آسیبی که کسی با حماقتش به...
-
Let's not tolerate
شنبه 13 آذر 1395 18:07
گاهی وقتها چیزهای آزاردهندهای رو تحمل میکنیم که به راحتی میتونیم حذفشون کنیم. بیاید تصمیم بگیریم که دیگه تحمل نکنیم! هر چیزی آزاردهندهست، اون رو از بین ببریم، یا با اصلاح و تغییر یا با حذف! چیزهایی مثل شرایط زندگی و کار یا رابطه با افراد، یا حتا کوچکترین چیزها مثل فرم ناخوب قرار گرفتن تخت خوابمون، یا نگهداشتن...