«شنبه»
ساعت ۹:۳۰ از خانه آمدم. ۱۰:۳۰ به دندان پزشکی رسیدم. کارم که تمام شد سراغ دکتر ت را گرفتم که گفتند ساعت ۲ خواهد آمد. از مرکز بیرون آمدم. تصمیم گرفتم به ساختمان شماره۱۷ بروم. پیاده روی خیابان ولیعصر را با سرعت به سمت جنوب طی کردم. سوار اتوبوس شدم و ظهر در واحد ۱۵ بودم. ث نبود. ص گفت ث از صبح نیامده! از او خواستم تا با ث تماس بگیرد و بپرسد کی خواهد آمد، اما نگوید که من آمدهام. زنگ زد و او گفت ساعت ۳_۴ خواهد آمد. تشکر کردم و بیرون آمدم.
سوار مترو شدم تا در فرصت باقی مانده به دیدار ق برم. در ایستگاه کذا پیاده شدم و با او تماس گرفتم و آمد و دقایقی را باهم گذراندیم.
دوباره به طرف مرکز به راه افتادم تا دکتر ت را ببینم. از آخرین باری که دیدمش زمان زیادی میگذشت. دیدار و صحبت با او برایم مطلوب است، با اینکه همه چیز کاملا معمولی است و هیچ چیز خاصی وجود ندارد. وقتی رسیدم هنوز نیامده بود. نوبت گرفتم و منتظر نشستم. کمی که گذشت دیدم وارد ساختمان شد، کاپشن و شلوار مشکی پوشیده بود. از دور مرا دید و شناخت. نیمخیز شدم و سلام کردم و دوباره نشستم. کمی بعد نوبتم شد. وارد اتاق شدم. سلام و احوالپرسی کردیم و من از ریزش مو گفتم و او کمی دارو نوشت و بعد بلند شدم و بیرون آمدم. اما همین دیدار کوتاه برایم مطلوب و رضایتبخش بود.
وقتی منتظر نشسته بودم، ش زنگ زد. صدای پخته و جذابی داشت. تقاضای ملاقات کرد. به او گفتم که کجا هستم. گفت او هم همان اطراف است. بعد از اینکه کارم تمام شد آمد. جذاب به نظر میرسید. کمی صحبت کردیم و کمتر نیمساعت بعد نزدیک متروی کذا از او جدا شدم. ملاقات بیحاصلی بود و در نهایت از دیدگاه اولیهام منصرف شدم.
اما آشنایی و صحبت با افراد متعدد تجربه بسیار خوبی است، به ضعفهای ارتباطی خودم پی میبرم و سعی میکنم آنها را بهبود بخشم.
متروی کذا نزدیک محل کار ک بود. فکر کردم چه خوب میشد اگر او را میدیدم. با او تماس گرفتم و گفت خواهد آمد. ۲۰ دقیقه یا بیشتر منتظر ماندم. خیلی سرد بود و در مرز لرزیدن بودم. یک ساعتی راه رفتیم و صحبت کردیم.
ف زنگ زد و گفت شب تمرین دارند و من میتوانم بروم. بنابراین به سمت او راه افتادم. پاهایم از پیادهروی و ایستادن زیاد به شدت دردناک شده بود و ذوق ذوق میکرد...