زندگی‌ را بنواز!
زندگی‌ را بنواز!

زندگی‌ را بنواز!

خانه جدید

جمعه بالاخره جابجا شدم. خانه جدید را شدیدا دوست دارم. الحق که چقدر جابجایی سخت است.همه چیز این خانه را دوست دارم. هنوز کتاب ها و کابینت های اشپزخانه مرتب نشده است.

در روزهای اخیر،  ز درخواستی داد و رد کردم  و اندکی اصرارش و نوع برخوردش مکدرم کرد. 

در روابطم احساس قدرت میکنم، یک وضعیت به تخمم ثابت در من به وجود آمده. دوست داشتن‌ها و دوست‌نداشتن‌هام خیلی ساده شده. به جایی رسیدم که واقعا با خودم خوشحالم.

آخرین پولهایی که گرفتم، 150 تومن در تاریخ 18/2/95 و 40 تومن در تاریخ 21/3/95 . اینها آخرین پولها خواهند بود و از این به بعد خودم کسب درامد خواهم کرد.

باران باش...

باران باش ببار! سیراب کن زمین تشنه را... تا کی مانند تشنگان و گرسنگان بودن... محبت کن... محبت کن... محبت کن... در برابر بدی محبت کن! تو میتوانی در برابر بدی محبت کنی! تو می توانی باران باشی و منشا نیکی برای تمام آشنایان باشی... 

هیچ طلبی از هیچ کسی ندارم، هر چه دیگران می‌کنند همه لطف و مهربانی آنهاست و باید جبران کنم.

تنها در خانه

دلم برای تنها بودن در خانه تنگ شده است. دلم تنهایی در خانه می خواهد. تنهایی در خانه تاریک شب، روی تختم بخوابم! خانه را بهم بریزم بدون ذره ای احساس ناخوشایند. خانه ای که می خواستم را پیدا کردم. خانه ای عالی! به جز نورگیری‌اش که درجه متوسطی داشت و اینکه حمام در اتاق واقع شده است، بقیه ویژگی هایش عالی بود و همه چیزش را دوست دارم. برای مستقر شدن در آن خانه لحظه شماری میکنم. 

هنوز برای کار پشت میزی باید تلاش زیادی بکنم. کارهایم را به روزهای آینده موکول می کنم...

کف قابلیت

این کف قابلیت است! درامد روزی 100 هزار تومن کف قابلیت درآمدزایی است! و من از روز پنج شنبه که این تصمیم را گرفتم، 3 روز عقبم.

آسیب شناسی

دیروز و پریروز که تعطیل بود تماما و بدون خستگی مشغول خیاطی بودم. دوتا مانتو دوختم به علاوه خورده خیاطی های متعدد. هنوز هم اطراف چرخ خیاطی ام پر از پروژه های تعمیری و ویرایشی است. در لحظه از خیاطی کردن لذت بسیاری میبرم ولی گویا جز لذت های ماندگار نیست.

لذتهای ماندگارعبارت  است از:

ویراستاری کردن 

رسیدگی به کار 1 

رسیدگی به کار 2 

رسیدگی به تز

فعلا همینها. بقیه در لحظه فقط ممکن ست احساس رضایت بدهد.

حتا مطالعه های متفرقه، حتا ساز زدن، حتا کار خونه، حتا حمام رفتن، حتا آشپزی کردن، حتا خرید کردن، حتا نوشتن در همین وبلاگ که اتفاقا کار بسیار خوبی است ولی لذت با دوام نمیدهد.

دلم می‌خواد اعتصاب تهران رفتن بکنم تا تز تموم بشه...

پس پیش به سوی کارهای با لذت ماندگار! از امروز همه کارهای با لذت کوتاه مدت تحریم می‌شود! پیش به سوی تمام کارهایی که عمیق ترین رضایت درون می دهد. لحظه مهم است! اتفاقا چون لحظه مهم است باید صرف لذت ماندگار شود که اگر فردایی بود از آن لذت آتی بهره ببرم اگر هم نبود که از امروزم بهترین بهره را بردم.

وقتم را صرف هیچ چیز نمیکنم جز همان کارهای اصلی حتا نقل مکان و جابجایی نباید باعث شود آن کارها متوقف گردد.


امروز... فردا... آینده

روزها به سرعت برق و باد میگذرد. می دوم و به زمان نمی رسم.  اوضاع هنوز مرتب نیست...

دغدغه درآمد دارم ولی عملکردم هنوز مطابق با دغدغه ام نیست. ( چقدر نوشتن خوبه)  

یهو هوس شنیدن ترانه دیوونه نکن رو کردم.. آهنگ سال 89... سرگرمی تو شده بازی با این دل غمگین و خستم... (خیلی خوبه که یکجا هست که میتونی هر چی دوست داری بنویسی) تصور میکنم این آهنگ رو گذاشتم و پای راستمو روی پدال گاز تیبا فشار میدم...

ماشین می خوام و اگر واقعا می خوام باید برای بدست آوردنش تلاش کنم. مثل یک رییس ! راه رفتن.. خانم ر گفت مثل بچه ها را میرم :) خنده داره ولی نباید اینطور باشه. یکجور بچگی و غیرجدی بودن در وجودم هست. 

بزرگترین آرزویم رسیدن استقلال است. استقلال مطلق. باید تمام چیزهایی که به دست و پایم بسته شده و مانع فعالیت هایم می شود را حذف کنم.

چند پروژه دارم که باید سامان بدهم.

- پروژه تز

- پروژه کسب درامد و خرید ماشین

تقریبا پیچیدگی ای وجود نداره، از پروژه اول که بگذرم راه بازه برای سایر فعالیت ها.