روزها به سرعت برق و باد میگذرد. می دوم و به زمان نمی رسم. اوضاع هنوز مرتب نیست...
دغدغه درآمد دارم ولی عملکردم هنوز مطابق با دغدغه ام نیست. ( چقدر نوشتن خوبه)
یهو هوس شنیدن ترانه دیوونه نکن رو کردم.. آهنگ سال 89... سرگرمی تو شده بازی با این دل غمگین و خستم... (خیلی خوبه که یکجا هست که میتونی هر چی دوست داری بنویسی) تصور میکنم این آهنگ رو گذاشتم و پای راستمو روی پدال گاز تیبا فشار میدم...
ماشین می خوام و اگر واقعا می خوام باید برای بدست آوردنش تلاش کنم. مثل یک رییس ! راه رفتن.. خانم ر گفت مثل بچه ها را میرم :) خنده داره ولی نباید اینطور باشه. یکجور بچگی و غیرجدی بودن در وجودم هست.
بزرگترین آرزویم رسیدن استقلال است. استقلال مطلق. باید تمام چیزهایی که به دست و پایم بسته شده و مانع فعالیت هایم می شود را حذف کنم.
چند پروژه دارم که باید سامان بدهم.
- پروژه تز
- پروژه کسب درامد و خرید ماشین
تقریبا پیچیدگی ای وجود نداره، از پروژه اول که بگذرم راه بازه برای سایر فعالیت ها.