زندگی‌ را بنواز!
زندگی‌ را بنواز!

زندگی‌ را بنواز!

کنسرت امیدجهان یوووووهوووووو

من عاشق کنسرت هستم! کلا از فعالیت‌های این‌چنینی خیلی لذا می‌برم. پیش از این یک بار با دخترخالهدر تابستان سال 92  به کنسرت فرزادفرزین رفته بودم در سالن برج میلاد؛ که خیلی بهمان چسبیده بود. کنسرت‌ها اغلب فضای بسیار هیجان‌انگیزی دارند. من هم آدم همه کارهای هیجان‌انگیز هستم. یادم است وقتی از کنسرت فرزین بیرون آمده بودیم و پیاده به سمت خیابان اصلی می‌رفتیم به خودمان قول می‌دادیم که هر ماه برویم کنسرت! اما دیگر من به هیچ کنسرتی نرفتم تا مهر سال 94 که ف عزیز دعوتم کرد. که البته آن کنسرت هم بسیار کوچک و مختصر بود. کنسرت در سالنهای برزگ چیز دیگری ست.

بالاخره تصمیم گرفتم در این بازار داغ کنسرت دوباره تجربه‌ای هیجان‌انگیز را نصیب خودم کنم. ساعت 9:30 کنسرت در سالن نمایشگاه شروع می‌شد. ساعت 7:30 راه افتادیم و فکر می‌کردیم حتما به موقع می‌رسیم. به اولین ترافیکی که رسیدیم دلشوره گرفتم. ترافیک بعد از ترافیک مقابل ماشینمان سبز می‌شد و من هر لحظه عصبی تر می‌شدم. تا بالاخره به چمران رسیدیم. حالا معضل دیگری با اعصاب من مثل عروسک خیمه‌شب‌بازی شروع به بازی کرده بود. نمی‌توانستیم در ورودی مخصوص نمایشگاه را پیدا کنیم. عرق کرده بودم، عصبی شده بودم و از شدت استرس احساس نیاز شدیدی به توالت می‌کردم. لحظات تلخی بود اما بالاخره در ورودی پیدا شد و رسیدیم. با عجله به سمت در رفتیم و وارد شدیم. دم در ماموران حفظ عفاف مردم ایستاده بودند؛ چقدر این صحنه‌ها و پدیده‌ها در ایران تهوع‌آور است. 

اول رفتم دستشویی و بعد وارد سالن شدیم. اوووووه چقدر بزرگ بود. به نظرم از سالن برج میلاد بزرگتر و باشکوه‌تر بود. روی صندلی‌مان نشستیم و تازه نفس راحتی کشیدم. یکی‌یکی آدم‌هایی که وارد سالن می‌شدند را نگاه می‌کردم. خیلی خوشحال بودم و تقریبا در پوست خودم نمی‌گنجیدم. کم‌کم همه آمدند و چراغ‌ها خاموش شد و کنسرت با بی‌نهایت هیجان و شور شروع شد. سالن از شور و هیجان در حال انفجار بود. یک لحظه شک می‌کردم که اینجا ایران است اما سریع با دیدن نور قرمز لیزر دوستان مراقب از شک خود برمی‌گشتم  و به خودم اطمینان می‌دادم که اینجا ایران است! سعی می‌کردم توجهی به مراقبان نداشته باشم و از فضا لذت ببرم. اغلب حاضران در جای خود بند نبودند و میرقصیدند و دست می‌زند و میخواندند و جیغ می‌کشیدند. زیاد فیلم‌برداری نکردم و دوست داشتم دست بزنم و از لحظه لذت ببرم.

شب بسیار خوب و ویژه‌ای بود. شاید بیش از وقتی که کسی می می‌خورد سرمست و سرخوش بودم...