زندگی‌ را بنواز!
زندگی‌ را بنواز!

زندگی‌ را بنواز!

مگه سال تحویل شد؟

یکی دو روز قبل سال تحویل بود که از ذهنم گذشت تحویل سال هم اصلا واقعه مهمی نیست. تحویل سال شمسی با میلادی و قمری چه فرقی دارد که یکی را انقدر ارج می‌نهیم و ان دودیگر را نه. حتی نمی‌خواستم ساعت تحویل سال را بدانم. روز 29 اسفند در یکی از پست‌های اینستاگرام دیدم که لحظه تحویل ساعت 2 ظهر است. از دیدن این خبر اصلا خوشحال نشدم چون واقعا دوست داشتم بی‌خبر بمانم.

روز سی اسفند صبح ساعت 10 خاله زنگ زد و اصرار زیادی داشت که به تهران بروم. به هر سختی‌ای بود متقاعدش کردم که نمیام. بعد صبحانه خوردم و آش بار گذاشتم و مشغول مطالعه کتاب پاکسازی آگاهی دبی فورد شدم. ناهار با برنج و گوشتی که از دیروز مانده بود لوبیاپلو درست کردم و خوردم. فیلم زندگی عجیب تیموتی را دیدم و باز مشغول کتاب شدم. ساعت 9 شده بود. مبایلم زنگ خورد فاطی بود. تبریک گفت! گفتم حالا هنوز که سال تحویل نشده!! گفت چی میگی؟؟!! ظهر سال تحویل شد! تو انگار واقعا در غار زندگی می‌کنی ها!! متعجبانه شروع کردم به خندیدن. به نظرم اتفاق جالبی بود. یعنی من با اینکه از زمان مطلع بودم اما در روز خطا کرده بودم و این باعث شده بود باز هم در لحظه تحویل در بی‌خبری به‌سر ببرم. بعد با بابا، خاله ب، دایی ع، خاله م، مادر، عمه، دایی ح، دخترخاله پ به ترتیب تماس گرفتم و ضمن تعریف کردن ماجرا سال نو را تبریک گفتم و همه کلی خندیدند و خندیدم!

سال 96 در بی‌خبری و با خنده بسیار بر ما ورود کرد! همه برایشان بسیار جالب بود که من از لحظه تحویل سال مطلع نبودم. آن خنده‌های از ته دل را به فال نیک می‌گیرم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد