زندگی‌ را بنواز!
زندگی‌ را بنواز!

زندگی‌ را بنواز!

درس تلخ سال 1395

نوشتن در وبلاگ تجربه خاصی است و آرامش خاصی به نگارنده می‌دهد. امروز روز آخر سال 1395 است. خوشحالم که این سال نحس و نفرت‌انگیز دارد تمام می‌شود. سالی که با دوستی با یک مادر فولادزره شروع شد با همخانگی با او ادامه پیدا کرد و با کینه‌توزی و حمله یک‌طرفه او و به خاک نشاندن من به پایان رسید. حجم عظیم دردی را که در این ماه آخر سال متحمل شدم، هرگز فراموش نمی­­­کنم.

در سال‌های پیش، حدود 6 سال پیش، از راحت نوشتن ضربه سنگینی خوردم. از آن زمان ترس از نوشتن پیدا کردم. دیگر آشکارا چیزی ننوشتم و در خودم فرو رفتم. من به دلیل تنهایی مفرطم نیاز شدیدی به نوشتن داشتم و همین فرصت هم از من سلب شد. این روزها از دوست‌شدن، صمیمی‌شدن، راحت حرف‌زدن و جاروکردن دل آسیب دیدم. از به عهده‌نگرفتن صدرصد مسئولیت آسیب دیدم. اگر آن روزهایی که می‌دیدم نمی‌توانم کاری که به من محول شده را انجام دهم، کار را تحویل می‌دادم، این اتفاقات سلسله‌وار نمی‌افتاد. خودم را سرزنش نمی‌کنم و فقط احتمالات را مرور می‌کنم. البته فکر می‌کنم که در آن زمان به دلیل ترس‌های مختلف این توانایی را نداشتم که کار را انجام نداده واگذار کنم. به دلیل نداشتن اعتماد به نفس.

زندگی متأسفانه یا خوشبختانه ادامه دارد و باید روش‌های بهتری را برای زندگی در پیش بگیرم. باید هر روز سعی کنم نگویم نگویم نگویم. من می‌توانم نگویم. من می‌توانم با تأمل سخن بگویم. حرف از آب و هوا و زمین و زمان انقدر زیاد هست که فرصت به بازگویی حرف‌های دردسرساز نمی‌رسد.

دوستی‌ها و صمیمت‌ها خیلی بی‌سودتر و بی‌ارزش‌تر از آن هستند که بتوان حریم شخصی خود را رو به آنها گشود و این هیچ استثنایی ندارد. حتی نزدیک‌ترین اقوام می‌توانند روزی ضربه سختی بزنند و تو بدون اینکه دفاعی داشته باشی فقط در خودت فرو بروی و از درد ناشی از ضربه ناله کنی.

ای خود عزیزم! دوستت دارم و همین برای خوشی و آرامش این لحظه کافی است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد