زندگی‌ را بنواز!
زندگی‌ را بنواز!

زندگی‌ را بنواز!

آسیب شناسی

دیروز و پریروز که تعطیل بود تماما و بدون خستگی مشغول خیاطی بودم. دوتا مانتو دوختم به علاوه خورده خیاطی های متعدد. هنوز هم اطراف چرخ خیاطی ام پر از پروژه های تعمیری و ویرایشی است. در لحظه از خیاطی کردن لذت بسیاری میبرم ولی گویا جز لذت های ماندگار نیست.

لذتهای ماندگارعبارت  است از:

ویراستاری کردن 

رسیدگی به کار 1 

رسیدگی به کار 2 

رسیدگی به تز

فعلا همینها. بقیه در لحظه فقط ممکن ست احساس رضایت بدهد.

حتا مطالعه های متفرقه، حتا ساز زدن، حتا کار خونه، حتا حمام رفتن، حتا آشپزی کردن، حتا خرید کردن، حتا نوشتن در همین وبلاگ که اتفاقا کار بسیار خوبی است ولی لذت با دوام نمیدهد.

دلم می‌خواد اعتصاب تهران رفتن بکنم تا تز تموم بشه...

پس پیش به سوی کارهای با لذت ماندگار! از امروز همه کارهای با لذت کوتاه مدت تحریم می‌شود! پیش به سوی تمام کارهایی که عمیق ترین رضایت درون می دهد. لحظه مهم است! اتفاقا چون لحظه مهم است باید صرف لذت ماندگار شود که اگر فردایی بود از آن لذت آتی بهره ببرم اگر هم نبود که از امروزم بهترین بهره را بردم.

وقتم را صرف هیچ چیز نمیکنم جز همان کارهای اصلی حتا نقل مکان و جابجایی نباید باعث شود آن کارها متوقف گردد.


امروز... فردا... آینده

روزها به سرعت برق و باد میگذرد. می دوم و به زمان نمی رسم.  اوضاع هنوز مرتب نیست...

دغدغه درآمد دارم ولی عملکردم هنوز مطابق با دغدغه ام نیست. ( چقدر نوشتن خوبه)  

یهو هوس شنیدن ترانه دیوونه نکن رو کردم.. آهنگ سال 89... سرگرمی تو شده بازی با این دل غمگین و خستم... (خیلی خوبه که یکجا هست که میتونی هر چی دوست داری بنویسی) تصور میکنم این آهنگ رو گذاشتم و پای راستمو روی پدال گاز تیبا فشار میدم...

ماشین می خوام و اگر واقعا می خوام باید برای بدست آوردنش تلاش کنم. مثل یک رییس ! راه رفتن.. خانم ر گفت مثل بچه ها را میرم :) خنده داره ولی نباید اینطور باشه. یکجور بچگی و غیرجدی بودن در وجودم هست. 

بزرگترین آرزویم رسیدن استقلال است. استقلال مطلق. باید تمام چیزهایی که به دست و پایم بسته شده و مانع فعالیت هایم می شود را حذف کنم.

چند پروژه دارم که باید سامان بدهم.

- پروژه تز

- پروژه کسب درامد و خرید ماشین

تقریبا پیچیدگی ای وجود نداره، از پروژه اول که بگذرم راه بازه برای سایر فعالیت ها.

کارم

تقریبا کار و فضای جدید را دوست دارم. آدمهای جدیدی که با آنها شده ام را دوست دارم. جیگرهای متعدد :)‌ اینکه کمی آزادتر هستم برایم بسیار مطلوب است. 

از حرفها و قضاوت های دیگران آزرده‌ام. امروز از صبح هوای گریه دارم. کاش کمی زعفرون خورده بودم. دیگران دیگران دیگران. متنفرم از اینکه کارفرما داشته باشم. چشم انتظار روزی هستم که خودم کاملا کارفرمای خودم باشم. آیا چنین کاری هست؟؟  شاید کار ویراستاری اینطور باشد اما ویراستاری بیش از حد کار ایستایی است.

ماندن در جایگاهی که دوستش نداری باعث می شود دیگران فکر کنند نمیدانی در زندگی دنبال چه هستی!

انتخاب رشته غلط و انتخاب غلط شغل و تغییر و انقلاب در وضعیت موجود باز هم ممکن است چنان قضاوت هایی را در بر داشته باشد. بهر حال هیچ گاه گریزی از حرف ها و قضاوت های آزار دهنده دیگران نیست.

کار گردونه‌ی منحصر حیات آدمی است. مادامی که گردونه‌ی حیاتم در حال چرخیدن باشد، زنده‌ام و حالم خوب است.

دیروز ساعت 9 دانشگاه بودم و مشغول کار شدم. از اینکه زود از خانه بیرون آمدم بسیار راضی بودم.حدود 11 درحالی که دیرم شده بود راهی کلاس شدم و 3 به همراه ز و ج برگشتم. تا 5 کمی در اتاقم بودم و ناهار خوردم. احساس خستگی  و خواب آلودگی شدید داشتم. رفتم که دقایقی در نمازخانه دراز بکشم که در کمال ناباوری تا دو ساعت و نیم خوابیدم. امرو ز هم 8:25 از خانه بیرون رفتم و از اینکه زود بیدار شدم و حمام رفتم و صبحانه خوردم و آماده شدم از خودم بسیار راضی هستم. 12:30 به دفتر بازگشتم. تقریبا تا الان کار مفیدی نکردم. آخرین قسمت سریال را دیدم و الان باز ساعت 5 است  و من باز هم احساس خستگی  و خواب آلودگی دارم.

صبح به ز میگفتم که احساس بهبودی دارم. آره اون حب ذات تا آخر عمر مرا فعال نگه خواهد داشت. نمیدونم آن مواد افزودنی حال و فکر مرا دگرگون کرد یا یک انقلاب درونی الهام گونه بود. دوست داشتم الان خوابم نمی امد تا کار میکردم. سخت کار میکردم. نمیدانم چرا کار کردن را دوست نداشتم. این حال خوب فقط به برکت کار جدید است؟ فکر نکنم. چون اگر ان کار کنسل شودمن باز هم شور زندگی و کار خواهم داشت. ویرایش را به طور جدی پیش خواهم گرفت. حتی همین روزها هم مترصد از سر گرفتن کار ویرایش هستم. این روزها این سخن استاد جعفری مدام در ذهنم تکرار می شود که کار جوهره یا گردونه حیات آدمی است. اینطور فکر میکنم که کار نمیکنم که بعدا خوش بگذرانم. کار در همین لحظه خوب است و به من احساس رضایت می دهد.

امیدوارم مخم آسیب ندیده باشه با اون مواد افزودنی مجاز.

دیوید برنز می گفت باید وارد کار بشید، باید شروعش کنید تا حوصله اش بیاد. منم الان میخوام برم شروع کنم.

آها راستی هاها! به وضعیت زیبایم. باز بنظرم خوبه! بهتر هم میشه. یعنی بهترش می کنم!!

شنبه خوب!

صبح پنج‌شنبه خانه تکانی شدیدی کردم. به طرز عجیبی انرژی داشتم و کارهایم را تند انجام میدادم. این سرعت در کار کم سابقه بود. خیلی خسته شده بودم و کمرم درد گرفته بود. با بچه ها ناهار خوردیم. دو سه ساعت بعد از ناهار احساس ضعف و سرگیجه شدیدی پیدا کردم. خیلی حال بدی بود. انگار ناگهان خالی خالی  شده بودم. صبح جمعه کمی بهتر شدم اما عصر دوباره حالم بد شد. از پزشک جماعت ناامیدم. متاسفانه همه حرفه‌ها به نوعی بیزینس تبدیل شده. پزشکی که هم حاذق باشد و هم اخلاق‌مدار کم پیدا می‌شود. دیگر از سواد پزشکی ر هم ناامید شدم و شاید به پزشک دیگری مراجعه کنم. شاید هم کم‌کم داروها را کنار بگذارم. بنظرم این واقعا مسخره است که یک دارویی بخوری برای درمان الف، بعد آن دارو الف را مداوا کند اما مشکل ب را بوجود آورد. بعد داروی دیگری بخوری برای درمان ب!

 این جک سال جامعه پزشکی ایران است. به دلیل همین مسائل خیلی کم به پزشک مراجعه می‌کنم و معتقدم خودم بهترین پزشک برای خودم هستم.

دو رو ز گذشته خیلی از خیاطی‌هایی را که مدنظر داشتم انجام دادم. خیلی خیاطی را دوست دارم. اغلب به لحاظ روحی از خیاطی خسته نمی‌شوم. اگر خستگی‌ای باشد. خستگی جسمی است. دوست دارم بشینم و ساعتها ایده‌هایم را روی لباسها و پارچه‌ها پیاده کنم، خلق کنم و لذت ببرم. واقعا همیشه خیلی از حاصل کارهای هنری خودم لذت می‌برم. 

تنهایی و سکوت خیلی خوب است. نوشتن برای خود خیلی خیلی خوب است. دیگر هرگز این اتاق خلوت خودم را رها نمیکنم. در هفته چند بار مینویسم. 

الان که اینجا هستم هم شوق دارم برای ادامه خیاطی ها. دوست دارم زودتر برم خانه و بقیه را انجام دهم. 

خواب‌آلودم

 

یک جک دیگر درباره داروهای شیمیایی این است که الف عامل بیماری ب است. دارویی برای درمان ب تجویز می شود که خودش به وجودآورنده الف است!

نمیخوام خواب آلود باشم! میخوام کار کنم!!

واقعیت اینه که من هر چی بخوام بهش میرسم. جدا چرا تا الان فکر میکردم ناتوانم؟؟ واقعا نمیدونم. این دو روز مدام فکر میکردم که این طرز فکر کجا بوده که ناگهان بر ذهنم نازل شده. 

می خواهم

من همونم! همون آدم سالهای قبل. عقاید و افکار عوض شده ولی عملکرد و بازدهی بسیار کم. بازدهی علمی بسیار کم. باید به خودم کمک کنم. از برنامه ریزی های تحقق ناپذیر خستم. انگار دیگه نمی خوام برنامه ریزی کنم . یه برنامه  ای می خوام که محقق بشه. دوست دارم برم تو چارچوب، چارچوب خودم. دوست دارم کارهایم را منظم انجام دهم. فقط برای خودم. برای شادی و رضایت درونی خودم. هرچند خودم را در هر صورت دوست دارم. ز! من عاشقتم! عاشق چهره ات. چهره ات برام آرامش بخشه.

میخوام این بی کار نشستن را در خودم ریشه کن کنم. و البته کند بودن رو. ز همه کارهاشو سریع انجام میده. من میخوام اون کار سخت رو انجام بدم. می خوام تو زندگی خودم کولاک کنم. و بعد میان اون کولاک بچرخم و سماع کنم. 

سلام اتفاق های خوب!

ناگهانی کسی وارد اتاقت بشه و کلی حرف های جالب و الهام بخش بزنه. رشته ام بسیار گسترده هست و میشه اون رو با فعالیتهای اقتصادی در هم آمیخت.  الهیات کار تو ذهنم جرقه زد و اقتصاد دین. دلم میخواد برم دوباره روح سرمایه داری و اخلاق پروتستانی رو بخونم. بدون ذغدغه نمره. بدون دغدغه تحصیل و مدرک. فقط و فقط برای خودم و به انگیزه کاملا شخصی.

آخرای تابستان  سال گذشته که به طور جدی درگیر شروع کارم بودم به یک طرح 100 روزه فکر می کردم. الان فکر می کنم عمرم و لحظات زندگیم خیلی بیشتر از این ارزش داره که بخوام خودم رو به هر نحوی آزار بدم و در مضیقه بمونم. زمان مهم نیست. مهم اینه که لحظاتم را دریابم. امروز مهم است!

همیشه شروع دوباره ای هست

دلم میخواد بنویسم... دلم میخوام خودم رو بریزم رو صفحه در حال تایپ مانیتور... دلشوره خفیفی ته دلم احساس می کنم، این احساس همیشگی، این همراه همیشگی. به اعتباریاتی فکر میکنم که خودمان وارد زندگیمان می کنیم و بعد خود را با آنها میسنجیم و ارزش گذاری می کنیم و خوشی و نا خوشی هایمان را مطابق با آنها تنظیم می کنیم. من درس خواندم که شکوفا شوم که رشد کنم برای پرورش خودم برای لذت شاید. آیا این درس خواندن افتخارآفرین است؟؟ آیا این درس خواندن و مدرک تحصیلی است که به من اعتبار می دهد؟ شاید! شاید واقعا در جامعه اینطور باشد اما خودم چی؟ خودم که نباید خودم را با آن اعتباریات بسنجم. حقیقت این است که هیچ باید حقیقی ای پشت اتمام تحصیلات نیست. این خودم هستم که شدیدا میخوام تمومش کنم. میخوام تمومش کنم و از لحظه لحظه ای ای که دارم برای رسیدن به خواسته هام وقت میذارم لذت ببرم و خوش باشم. 

همیشه منتظر جرقه ام ! شاید خیلی خوب نباشه اما به هر حال الان در معرض یک جرقه ام! یک معجزه ناگهانی! حقووووووق! کار با افتخااااار! آدم باید با کسانی کار کنه که براش سر و دست بشکونن. نه جایی که تو رو یک مهره اضافی ببینن. خوشحالم. برای این تحول عظیم. این تنوع این پویایی. آدمهای جدید.

با شادی وارد حوزه پژوهشی مورد علاقم میشم. حتا ویراستاری. مجله جان هم هست. یک سال روزی 15 ساعت کار کنم و لذت ببرم. کار لذت دارد. لذت مفید بودن. آرامش خاطر. و شادی از ثمرات کار.

همیشه دوست داشتم زیاد مطالعه کنم. خوب می کنم. دوست داشتم پژوهش کنم. مقاله بنویسم. خب مینویسم. کاری نداره. با نثر بسیار زیبایم مینویسم. برای خودم که خودم بعدها ببینم  و لذت ببرم. خودم را دوست دارم. همه بودن هایم را دوست دارم. خودم را درک میکنم. با خودم مهربانم.