زندگی‌ را بنواز!
زندگی‌ را بنواز!

زندگی‌ را بنواز!

همیشه شروع دوباره ای هست

دلم میخواد بنویسم... دلم میخوام خودم رو بریزم رو صفحه در حال تایپ مانیتور... دلشوره خفیفی ته دلم احساس می کنم، این احساس همیشگی، این همراه همیشگی. به اعتباریاتی فکر میکنم که خودمان وارد زندگیمان می کنیم و بعد خود را با آنها میسنجیم و ارزش گذاری می کنیم و خوشی و نا خوشی هایمان را مطابق با آنها تنظیم می کنیم. من درس خواندم که شکوفا شوم که رشد کنم برای پرورش خودم برای لذت شاید. آیا این درس خواندن افتخارآفرین است؟؟ آیا این درس خواندن و مدرک تحصیلی است که به من اعتبار می دهد؟ شاید! شاید واقعا در جامعه اینطور باشد اما خودم چی؟ خودم که نباید خودم را با آن اعتباریات بسنجم. حقیقت این است که هیچ باید حقیقی ای پشت اتمام تحصیلات نیست. این خودم هستم که شدیدا میخوام تمومش کنم. میخوام تمومش کنم و از لحظه لحظه ای ای که دارم برای رسیدن به خواسته هام وقت میذارم لذت ببرم و خوش باشم. 

همیشه منتظر جرقه ام ! شاید خیلی خوب نباشه اما به هر حال الان در معرض یک جرقه ام! یک معجزه ناگهانی! حقووووووق! کار با افتخااااار! آدم باید با کسانی کار کنه که براش سر و دست بشکونن. نه جایی که تو رو یک مهره اضافی ببینن. خوشحالم. برای این تحول عظیم. این تنوع این پویایی. آدمهای جدید.

با شادی وارد حوزه پژوهشی مورد علاقم میشم. حتا ویراستاری. مجله جان هم هست. یک سال روزی 15 ساعت کار کنم و لذت ببرم. کار لذت دارد. لذت مفید بودن. آرامش خاطر. و شادی از ثمرات کار.

همیشه دوست داشتم زیاد مطالعه کنم. خوب می کنم. دوست داشتم پژوهش کنم. مقاله بنویسم. خب مینویسم. کاری نداره. با نثر بسیار زیبایم مینویسم. برای خودم که خودم بعدها ببینم  و لذت ببرم. خودم را دوست دارم. همه بودن هایم را دوست دارم. خودم را درک میکنم. با خودم مهربانم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد