شبها دیر میخوابم و صبحها دیر بیدار میشوم. البته صبح که نه، تقریبا ظهر بیدار میشوم و تمام صبحانه هایم به ظهرانه تبدیل شده است. نمیدانم خوب است یا نه؟ اصلا چه کسی خوب یا بد را تعیین میکند؟ من صبحها را دوست دارم. صبحها نشاط و سرزندگی خاصی در فضا هست و دوست دارم آن فضا را درک کنم. اما خواب را هم خیلی دوست دارم. من سالها از خوابیدنهای طولانی و تا نزدیکهای ظهر محروم بودم و حتی گاهی با خشونت بیدار میشدم و قلبم تا مدتها تپش داشت، شاید به این خاطر برای خوابیدن حریص هستم. اما باید به این باور برسم که دیگر آن روزهای وحشتناک تمام شده و من زندگی آزاد خودم را دارم و خواهم داشت. کسی نه زمان را از من میگیرد و نه مکان را و چهبسا کارهای لذتبخشتری از خوابیدن بتوانم انجام دهم.
امروز هم ۱۱ بیدار شدم و در همان تخت یک ساعتی اینستا را زیر و رو کردم. بعد سم پیام داد و کمی حرف زدیم. اول صبح هم ف پیام داده بود. مهربان است و نمیخواهد کسی از او آزرده باشد.
ساعت ۱ ظهرانه خوردم و قصد دارم سراغ مقاله کذا بروم.