«جمعه»
از دوشنبه 14 فروردین که 2 صفحه مقاله ننوشتم تا امروز چیزی نخواندم و ننوشتم. هر روز به اینستاگردی و چت با سم و گاهی تلفن با فامیل میگذرد.
دیروز از آنجا تماس گرفتند و باز هم حرف از آن مخمصه بود. بعد از آن تماس خودم دو تماس دیگر داشتم و بعد تا شب با خودم با صدای بلند صحبت میکردم و در برابر رئیس فرضی از خودم دفاع میکردم. خشم از عامل یا عاملان این ماجرا در سرم موج میزد. میخواهم تا میتوانم از این فضای مسموم دورتر و دورتر شوم.
فروردین از نیمه گذشت و نیمه دوم هم با سرعت داره میگذره. شاید اگر میرفتم تهران و در کتابخانههای آنجا بودم مقاله رو زودتر مینوشتم. شاید اصلا بهتر بود زودتر میرفتم تهران. در و دیوار اینجا هیچی برام نداره. هیچ چیزی تغییر نمیکنه. کاری انجام نمیشه.
تهران که باشم قول میدم در هفته حتما 4 روزش را بیرون باشم. میگم 4 روز چون در خانه بودن را هم دوست دارم.
تهران که باشم هر ماه یا هر دو هفته به تاتر و کنسرت میروم.
تهران که باشم هر هفته یک وعده کافه خواهم داشت. هر هفته یک کافه!
تهران که باشم هر هفته کلاس موسیقی خواهم رفت.
تهران که باشم تمرینها را هر طور هست میروم.
تهران که باشم هر هفته دوبار به نمایشگاه و گالری خواهم رفت.
تهران که باشم همایشهای رایگان و ارزان را شرکت خواهم کرد.
تهران که باشم هر هفته م.ج را خواهم دید.
تهران که باشم عصرها را بازی خواهم کرد، دوچرخه، بدمینتون...
تهران که باشم هر هفته پایاننامه مقداری پیش خواهد رفت.
پس یکم بنویس... نترس... بنویس...