فروردین: تا جایی که یادم هست در خانه بودم و فیلم ایرانی دیدم حدود 23 فیلم. یادم نمیاد تهران رفته باشم. ولی انگار در روزهای آخر سری به خانه مامان ج و خاله م زدم. روز 14 فرودین را خوب یادم هست که شنبه بود و من به دکتر ر مراجعه کردم. آخر فروردین ز برای اقامت به خانه من آمد.
اردیبهشت: همچنان سرگرم دارو درمانی بودم. ز حضور داشت. همکاری با ش.ا را شروع کردم از 18 اردیبهشت. آن روزها روزهای خوشی بود. البته از لحاظ جسمانی مدام فشارم بالا و پایین میشد. یعنی روزهای اقامت در مجتمع ش تماما با خاطره خوابیدنهای زیاد و سرگیجه و سردرد و مشکلات گوارشی همراه بود. درگیری با صاحبخانه هم از فروردین شروع شده بود و من کموبیش به دنبال خانه بودم.
خرداد:مشغول به کار در ش.ا بودم و روزهای خوبی بود. خانه پیدا کردم و 20 خرداد نقل مکان کردم. آقای پدر با اش آمد. ز هم بود. بعد از جابهجایی زهره آمد که کاری نکرد و عصر رفت. آقای پدر و اش هم رفتند. یک هفته بعد ز به خانهای که برای خودش خریده بود رفت و من به همراه میم لوازمش را بردیم. کار ویراستاری دستم مانده بود و در آن آشفتگی جابهجایی و کار ش.ا و دارو درمانی از انجامش عاجز بودم. یا هفته آخر خرداد بود یا هفته اول تیر که برملا شد کار انجام نشده و ز تماس گرفت و مرا دروغگو خواند چون به آ میگفتم کار انجام شده و میشود، و گوشی را روی من قطع کرد. آن مجرای ویراستاری از دستم رفت.
تیر: 6 تیر در محل کارم بودم که دایی زنگ زد و گفت خاله تصادف کرده و بعد سین با تلگرام گفت دیگر خاله زنده نیست!.................. نمیدانم تیرماه چطور گذشت. 10 روز بعد با دکتر ت آشنا شدم و او پیشنهاد دارو درمانی دیگری را داد و من هم پذیرفتم. با می آشنا شدم.
مرداد: مرداد را گویی بیشتر تهران بودم و خانه زهره. در پی گشت و گذار و خوشی. با ام آشنا شدم و آشنایی زود تمام شد. بعد م.ح بود که آن هم زود تمام شد. لبتاپم را می سرویس کرد.
شهریور: گویا مثل مرداد ماه گذشت. در این روزهایی که در تهران بودم اصلا خانه آقای پدر نرفتم. از او شاکی بودم بهخاطر همه بیمهریهایش. تبلتی که دوست داشتم را با کمک می خریدم.
مهر: 20 مهر تولدم بود آقای پدر و اش زنگ زدند و دلم را خون کردند و بسیار گریستم در آن روز که وارد دهه چهارم زندگیم میشدم.
آبان: گویی در شهر کذا بودم... در مهر آبان چند کتاب خواندم. رمان و کتاب انگیزشی. فک کنم آبان یا آذر بو که دف خریدم.
آذر: سه هفته تهران بودم. هفته آخرش سه روز با دوست قدیمی بودم.
دی: 30 دی در کارگاه آناتومی استاد شرکت کردم. بعد از کارگاه سرشار از حال خوب بودم. انگار تمام ابعاد هنری وجودم زنده شده بود. فیلمهای زیادی دیدم
بهمن: شب 29 بهمن رفتم تهران و برای خاله تولد گرفتیم. در نیمههای بهمن کمی جدی به پایاننامه پرداختم. چند صفحهای نوشتم و کمی کار پیش رفت.
اسفند: هفته اول به فکر جابهجایی افتادم و تهران رفتم و آن جنگ جهانی به راه افتاد. به چندجا هم پیشنهاد کار دادم.
---------------------
خب گویا سال 95 دستاورد خاصی نداشته، به جز:
1. خانه خوبی برای سکونت به مدت یکسال پیدا کردم.
2. دیدن چند فیلم و خواندن چند کتاب.
3. دو مقاله برای موسسه ویرایش کردم و یک کتاب برای آن موسسه.
4.تجربه کا ر در ش.ا .
4. نوشتن چند صفحه پایاننامه.
گویی نیمهمرده بودم. حتی دخترخاله با اینکه مادرش مرد بعد از چهلم از پایاننامه ارشدش دفاع کرد.