از دیروز میخوام ریز به ریز ویژگی های یارم رو بنویسم ولی مثل یه تکلیف سخت پشت گوش میندازم. انگار روم نمیشه! انگار نگران قضاوت کسی باشم!چقدر سخته که یک عمر مدام نگران باشی، نگران دیگران، دیگران، دیگران! پس کی خودم؟ پس کی خودمون؟ پس کی برای خودم زندگی کنم؟ کجا برای خودم زندگی کنم؟
*
یار من شباهت زیادی به ف دارد! در واقع یار من همان ف است با چند آپشن اضافهتر.
یار من بسیار خوشصداست. صدای گیرا، جذاب و آرامشبخشی دارد.
یار من چهره زیبا و دلنشینی دارد! آشکارا خوشچهره است! نه اینکه به زور مجبور باشم چهرهاش را برای خودم توجیه کنم.
یار من کچل نیست! :) موهای زیبایی دارد!
یار من هیکل خوشفرمی دارد! شکم ندارد و اهل ورزش است!
یار من بدن کم مویی دارد! اصلا بیمو است! چون من میخواهم که یارم بدنش بیمو باشد!
یار من شغل معقول و مناسب و پر درآمدی دارد! مثلا مشاوره صنعتی! هم پر درآمد هم با وقت آزاد مناسب برای تفریح.
یار من خانواده مهربان و فهمیده ای دارد که من را بسیار دوست دارند و به من محبت میکنند.
یار من دکترا دارد! بله! یار من مثل خودم تحصیل کرده است!
یار من با من همکلام و همفکر است! با یارم ساعتها میتوانم حرف بزنم - مثل ف -. یار من خوش صحبت است!
یار من باهوش است! هم هوش عقلانی هم هوش هیجانیاش با من هماهنگ است.
یار من دست و دل باز است و برایم به راحتی خرج میکند و هدیه میدهد.
یار من...
یار من...
یار من...
همه چیز را درباره یارم میدانم اما نمیدانم کجاست!
یارم با دنیای فکری و ذهنی من غریبه نیست! من با یارم مثل دو انسان از دو سیاره متفاوت حرف نمیزنم! ما حرفهای یکدیگر را خوب میفهمیم.
آرزوهای مشترک داریم و انگیزه مهاجرت و داشتن زندگی بهتر از مهمترین آرزوهای ماست!
یار من پایه سفر و تفریح است!
یار من درکی از هنر و موسیقی دارد!