چند روز گذشته حسابی غرق خواندن مطالب خانم دکتر بودم. شیرین مینویسد و دوست ندارم خواندنش را رها کنم. برای تمام کردن مطالعه مطالب سایت عجله دارم. کاش برای نوشتن پایاننامه هم انقدر عجله داشتم. کاش همینجوری روی نوشتن آن قفل میشدم. این روزها مدام به خودم، به آینده و به برنامههام فکر میکنم. به اتمام پایاننامه فکر میکنم. هر بار به آن فکر میکنم در نهایت دلم میخواهد زندگی را رها کنم. باز هم همان عبارت قدیمی، "حوصله نوشتن ندارم!"
دیروز کتاب صوتی بهترین سال زندگی را گوش میدادم. مطلب جالبی در ذهنم مانده این است که ما از بچگی از نظم فراری هستیم و دوست داریم تحت هیچ چارچوبی نباشیم. دقیقا من همینگونهام. آگاهانه از نظم فراریم. از تحت برنامه بودن فراریم. برای خودم هم توجیه میکنم که چون کودکی تلخ و پر از رنجی داشتهام الان دیگر باید آزاد و رها باشم. نهایت آرزویم هم همین است.
آرزو دارم بدون دغدغه کار پول داشته باشم. بدون دغدغه درآمد مطالعه کنم. حتی کار پژوهشی کنم. حتی ویراستاری کنم. من واقعا این کارها را دوست دارم و تواناییاش را دارم من واقعا ویراستار خوبی هستم. من توانایی خوبی برای فعالیت علمی دارم.
و آرزوهای همیشگیام... هنر... نقاشی کنم... ساز بزنم... نمیتوانم از اینها دل بکنم. من الان میتوانم این موقعیت را داشته باشم. با درآمد مادرم. ماهی سه ملیون تومان در عادیترین شرایط. بغض دارم و دلم میخواهد گریه کنم.
اما خب یک راه هم این است که فقط خودم راببینم تنها در این کره زمین که باید زندگی کنم. آرام... با آرامش و خب برای داشتن احساس بهتر قاعدهمندی سودمند است.
در واقع اوضاع خیلی متفاوت نیست. باز هم میتوانم با برنامه و نظم به همه کارهایی که دوست دارم برسم.
سوگواری برای اینکه چرا اینجایم و چرا آن پدر و مادر و چرا این شرایط سودی ندارد.
سفر هم رخ میدهد. از بعد از ترکیه دیگر جایی نرفتم. سفر بعدی استرالیا!
دلم میخواهد امروز بروم و چند کتاب برای خودم بخرم. بدون دغدغه مالی. پول میرسد. دلم میخواهد بیرون شام بخورم. دلم میخواهد بستنی بخرم. این مدل تفریحات را دوست دارم.
روزتون پر از رنگهاى قشنگ پر از خبرهاى خوب سرشار از انرژى مثبت یه عالمه لبخند خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
56188